عاشقم
عاشقم!
اهل همین کوچه ی بن بست کناری
که تو از پنجره اش پای به قلب منِ دیوانه نهادی
تو کجا؟ کوچه کجا؟ پنجره ی باز کجا؟
من کجا؟ عشق کجا؟ طاقتِ آغاز کجا؟
تو به لبخند و نگاهی
منِ دلداده به آهی
بنشستیم
تو در قلب و
منِ خسته به راهی
گُنه از کیست؟
از آن پنجره ی باز؟
از آن لحظه ی آغاز؟
از آن چشمِ گنه کار؟
از آن لحظه ی دیدار؟
کاش می شد گُنهِ پنجره و لحظه و چشمت
همه بر دوش بگیرم
جای آن یک شب مهتاب
تو را تنگ در آغوش بگیرم.
"رحمان نصر اصفهانی"
بعدا نوشت:ممنونم از mace عزیز:)
فکر میکنم این شعر با شعر کوچه از آقای مشیری به هم مرتبط هستن
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم...
نظرات شما عزیزان:
بی تو بر صندلی ها بنشینم
در قهوه خانه هایی که تو را به یاد ندارند
بگذار..
به یاد بیاورم نام زنانی را که
به خاطرتو، رها کردم و کشتم
بگذار زندگی کنم
← ((نزار قبانی))
پاسخ:ممنونم این شعر قبانی رو هم خیلی دوست دارم(در خیابان های شب دیگر جایی برای قدم هایم نمانده است زیرا که چشمانت گستره ی شب را ربوده است.)

پاسخ:راست میگی اصلا دقت نکردم:) حتما تو بعدا نوشت میذارم:))